روز نوشته های یک ... | ||
|
این روزها برایم باید چیزی شبیه خواب باشد چیزی شبیه رویا یک رویای رنگارنگ شیرین و از یک سو چیزی شبیه کابوس است چیزی شبیه مزه ی تلخ که تا مدتها بر زبانت میماند مانند همیشه نمیدانم نمیدانم نمیدانم... عمری را در این نمیدانم ها گذراندم نمیدانم کی دانستم که نمیدانم اما اکنون میدانم که نمیدانم خیلی چیزها را نمیدانم روزهایم را با ترسی کوتاه و شبانه بپایان میبرم قبل از خواب.. تنها ان موقع بخود اجازه میدهم خوشبختانه توانسته ام سایر اوقات مهارش کنم شاید درکش سخت باشد ولی من میدانم چه کرده ام و میدانم نمیتوانم مانند سایرین باشم و نیز میدانم نمیتوانم امالی مانند سایرین داشته باشم و اینگونه است که من در انتظارم در انتظار اتفاقات عجیب دیگری که در زندگی ام رخ بدهد من منتظرم منتظر... و انتظار چقدر سخت است وقتی بدانی لحظات چقدر با ارزشند و بدانی به چه حراج میزنی همچنان منتظرم چقدر عبث و بیهوده من نیز نمیدانم در درونم چه کسی حکمرانی میکند... چه موجودیست این من من کی ام؟ مدام نهیبش میزدم این همه راه مرا کشانده بود که او را ببیند اما حال که کنارش نشسته بود... تنها سکوت هیچی نمیگفت میگفتم بیا این هم عزیزت ، معشوقت ، چه میدانم؟همان که این همه بیتابش بودی خب حرفی بزن از همان هایی که مدام تا همین جا در گوشم میخواندی.. اما چیزی نمیگفت گویی در موقعیتی گیر افتاده بودم که... چه میتوانستم بگویم او نگفته داشت میرقصید و من... حتی به دل هم چیزی نمیتوانستم گله کنم تقصیری نداشت او ارام گرفته بود با دیدنش... همین را میخواست من مانده بودم و یک دنیا سوال بی جواب که باید چیزی دست و پا میکردم اما.. نمیتوانستم من هم مانند دلم... نایی نداشتم نه برای حرف زدن و نه برای فکر کردن و برگشتن... بلند که شدم خود را بزور میکشیدم بر ان سنگفرش های تکه تکه مدام التماس پاهایم میکردم که مبادا جاخالی کنند در مقابلش.. دوست نداشتم افتادنم و شکستنم را با چشم ببیند... او گویی که گربه دیده باشد،مثل همیشه فرار کرد و من به مرامش افرین گفتم که بار دیگر اقرار کرد نام گذشته ام را پیشو بودنم را... و من بازگشتم چه بازگشتی تنها خدا میداند مرا! بد نگاهم میکردند با شک و البته اندکی مظنونیت حق میدادم بهشان اما... من هم حق داشتم نمیتوانستم دل بکنم از آن خانه از آن پنجره ی کوچک... نمیتوانستم
امروز هم داغ بودم ماننددیروز و دیروزترهایش مانند تمام 6 روز گذشته... و من همچنان داغم همچنان بیمار این کوچک های رنگارنگ مفید دیگر مرا درمان نمیکنند قرص های من از جنس دیگریست سلام! فقط همین یک واژه را دارم برای تقدیم... فعلا فقط همین ! |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |